محمدرضا محمدرضا ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

من و پسرم

ختنه کردن محمد رضا

                        در سیزده روزگی تصمیم گرفتیم تو را ختنه کنیم بعداز ظهرساعت شش رفتیم مطب دکتر نجفی وتو رو ختنه کردیم اولش گریه کردی ولی شب راحت خوابیدی وبعد از هشت روز حلقه ختنه ات افتاد شبی که داشت حلقه میفتاد خیلی گریه کردی                                        ...
21 فروردين 1392

سال تحویل92

لحظه سال تحویل خانه بابا بزرگ بودیم خاله زهرا با شوهر وعلیرضا ودایی حسین وخانمش هم اونجا بودن ونهارمامانی ماهی پلودرست کرده بودن خیلی خوشمزه بود دستشان درد نکنه وبعد از ظهر به همراه عمه زهرا وعلی آقا وحسین رفتیم خانه مامان جون خاله طاهره هم از بیرجند آمده بودن.توراه که می رفتیم خانه مامان جون پل قائم چند تا عکس گرفتیم و درادامه می بینیم عکس محمدرضا با بابابزرگ خانه مامان جون با محمد آقاو مرتضی وعلی آقا وپسر عمه . . . . . . ...
1 فروردين 1392

افتادن بند ناف محمدرضا جون

              عزیز دل مامان شبی که میخواست نافت بیفته خیلی اذیت شدی اینقدر گریه میکردی که من نتونستم تحمل کنم و باهات شروع کردم به گریه کردن ما نمیدونستیم که قراره نافت بیفته صبح روز بعد هنگامی که مامانی خواست پوشکتو عوض کنه دید که نافت افتاده تازه اون موقع بود که متوجه بی تابی دیشبت شدیم                               عکس ناف محمد رضا جونم که در8 روزه گی افتاد      ...
22 بهمن 1391

عقیقه محمدرضا جون

              گل پسرم من وبابایی تصمیم گرفتیم اول از هر کاری تو رو عقیقه کنیم واسه همین 8 روزه که بودی عقیقه ت کردیم چون مهمونا زیاد بودن نمی شد تو خونه پذیراشون باشیم  بابایی با رستوران مسجد هیئت حسینی بیرجند هماهنگ کرد وقرار شد روز پنجشنبه 7 دی ماه فامیلا رو به صرف شام دعوتشون کنیم چون تو هنوز 10 روزت نشده بود واز طرفی هوا هم به شدت سرد شده بود من وتو نتونستیم بریم وخاله جونم (خاله معصومه)زحمت کشیدن اومدن پیش من وتو واستادن وبقیه رفتن رستوران همینجا ازشون تشکر میکنم که با هام موندن بابایی یه چند تا عکس از مهمونا گرفتن تا یادگاری داشته باشیم که منم برات ...
22 بهمن 1391

اتاق محمدرضا جون

                       عزیز دلم اینجا میخوام اتاقتو نشون بدم که مامان وبابا به خاطر حضور تو خودشون با کلی شوق وذوق برات تزئینش کردن امیدوارم که خوشت بیاد گل پسرم                                                   ...
22 بهمن 1391

تولد محمدرضا جون

          گل پسرم دکتر برای شنبه2 دی ماه نوبت داده بود که برم بیمارستان بستری بشم تا من رو سزارین کنه ولی چون میدونستی من وبابایی چقدر دلمون برات تنگ شده زودتر پیشمون اومدی                              محمدرضای عزیزم ساعت 8 صبح روز چهارشنبه 29 آذر 1391دربیمارستان ولی عصر(عج) بیرجند با قد58 سانتی متر، وزن 3880 گرم و دورسر38 سانتیمتربه دنیا اومد         ...
22 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد